روزی که «شاه چمدانی ایران» چمدان ها را به مقصد آوارگی بست | پهلویها چرا «فراریطلب» بودند؟
به گزارش همشهری آنلاین سالگرد فرار محمدرضا، دوم شاه سلسله پهلوی از ایران در دی ماه سال ۱۳۵۷ است. محمدرضا به سیاق پدرش، رضا، عادت عجیبی در رها کردن امور مملکت و فرار از کشور، در بزنگاه های بحرانی داشت. در مورد رضا، باید گفت که در شهریورماه سال ۱۳۲۰ و پس از ورود نیروهای متفقین به ایران و نزدیکشدن نیروهای شوروی به تهران، رضاشاه تصمیم به فرار گرفت. محمدرضا نیز در طول ۳۷ سال حکمرانی خود، دو بار سابقه فرار از ایران را دارد. فرار نخست وی در مردادماه ۱۳۳۲ رقم خورد و با کودتای آمریکایی ـ انگلیسی ۲۸ مرداد به بازگشت وی انجامید. فرار دوم در ۲۶ دیماه سال ۱۳۵۷ و در پی اوجگیری اعتراضات مردمی اتفاق افتاد. گسترش سیاستهای سرکوب و خفقان محمدرضا در سال ۵۷، کار را به جایی رساند که جز فرار از کشور انتخاب دیگری را پیشروی خود و خاندانش باقی نگذاشت. سوال اینجاست که رژیم پهلوی چرا چنین بیمایه بود؟
شاه چمدانی؛ توصیف غربی ها از محمدرضا
اشتیاق وافر محمدرضا به انتخاب گزینه فرار از ایران در دوران حکومتش، او را نزد غربی ها شهره کرده است، به نحوی که اگر در صفحه جستجوی گوگل در اینترنت، عبارت suitcase king (شاه چمدان به دست) را وارد کنید، اولین صفحه ای که رو به رویتان باز میشود، درباره محمدرضا پهلوی است و در شرح آن آمده است محمدرضا پهلوی، پادشاه ایران با لقب «شاه چمدان به دست» شناخته میشود چون او همیشه چمدانهایش بسته و آماده فرار بود.
بیگانه با امر خطیر سیاست ورزی
اما چرا محمدرضا و پدرش، رضا، هیچ غیرتی نسبت به ایران و مردمانش نداشتند و در لحظات سرنوشت ساز، نجات جان خود و اطرافیانشان را به هر گزینه دیگری ترجیح میدادند. پیش از علت یابی، لازم است به مصاحبه اخیر رضا پهلوی فرزند محمدرضا با یک خواننده هتاک اشاره کنیم که در بخشی از آن، رضا تصریح میدارد که حاضر نیست برای آزادی ادعایی مردم ایران، آزادی خودش را قربانی کند. این اظهار نظر، در واقع ریشه در تنآسایی رخنه کرده در تاروپود خاندان کودتایی پهلوی دارد که امر خطیر سیاستورزی را با رهیدگیِ و خلسهی برآمده از عشرتطلبی و میخوارگی اشتباه گرفتهاند.
خاندان کودتایی؛ چه به سختی
اما برویم سراغ علت سهلپسندی پهلوی اول و دوم که در مواقع حساس، همواره فرار را بر قرار ترجیح میدادند. یکی از مهمترین دلایل این سهلپسندی، به ریشه کودتایی رژیم پهلوی بازمیگردد. پایه های ابتدایی این رژیم در کودتای انگلیسی اسفند سال ۱۲۹۹ گذاشته شد و بعدها در جریان کودتای مرداد ۱۳۳۲، این رژیم با کمک انگلیس و آمریکا تثبیت رسید. بنابراین پهلویها برای استقرار و تثبیت خود، هیچ نیازی به تودههای مردم نداشتند و به همین مناسبت، اساسا از سرمایه حمایت مردمی برخوردار نبودند.
هر چند محمدرضا در ابتدای دهه ۴۰ شمسی کوشید با کمک پروژه وارداتی «انقلاب سفید» برای خود پایه حمایت مردمی به خصوص در میان کشاورزان و کارگران ایجاد کند، اما آن پروژه بیش از پیش به تزلزل رژیمش انجامید و فرماسیون اجتماعی و فرهنگی کشور را با تغییرات شگرف مواجه کرد؛ موضوعی که در سقوط پهلوی نقشی به سزا داشت.
توهم عبور آمریکا از شاه
عامل دوم فرارطلبی رضا و محمدرضا، اتکای وسواسگونه رژیم پهلوی به قدرتهای خارجی به خصوص انگلیس و آمریکا بود. رضا و به خصوص محمدرضا، خود و رژیم پهلوی را همیشه در آینهی عنایات و توجهات غربیها می دیدند و به محض ایجاد تغییرات هر چند سطحی در مناسبات تهران با غرب، دچار دستپاچگی و عدم تعادل در حکومتداری میشدند. یکی از شاهد مثال های این دستپاچگی، به برداشت محمدرضا از برونداد کنفرانس گوآدلوپ مربوط میشود.
یکی از موضوعات مصوب در این کنفرانس که با حضور سران آمریکا، فرانسه، انگلیس و آلمان در حد فاصل روزهای ١۴ تا ١٧ دی ١٣۵٧ برگزار شد، تغییر در سیاست «ایجاد قدرتهای منطقهای» بود که قبلتر در دوره نیکسون، یکی از ستونهای سیاست خارجی آمریکا را شکل میداد. شاه با وجود حمایتهای بیشائبه کارتر از رژیمش، تصور میکرد برگزاری این کنفرانس در واقع معنایی جز عبور آمریکا از پهلوی را ندارد؛ همین هم شد که ۹ روز بعد از کنفرانس، شاه با چمدان هایی پر از پول و طلا، ایران را برای همیشه ترک کرد.
البته تحریک برخی چهره ها نظیر ناصر مقدم، آخرین رئیس ساواک و شاپور بختیار آخرین نخست وزیر پهلوی نیز در خروج شاه از ایران، بی تاثیر نبودند.