خاطره بازی با روزهای به یاد ماندنی دهه فجر
به گزارش همشهری آنلاین، با اینکه هنوز هم جشنها و آذینبندی مدارس و خیابانها برقرار است و با اینکه نوع این جشنها نسبت به سالهای گذشته کمی تغییر کرده و همهچیز بهروزتر شده، اما شوروحال روزهای دهه فجر همان است که بود.
اگر لابهلای خاطرات کودکیمان بهدنبال خاطره مشترک بگردیم، روزهای دهه فجر مثال خوبی برای نسل جوان و بزرگسال جامعه امروز ماست؛ خاطراتی که اتفاقا هرکدام از ما نقش پررنگی در آن داشتیم و هرکدام گوشهای از مسئولیت برگزاری این جشن دهروزه را در خانه و مدرسه و محل زندگیمان بهعهده میگرفتیم.
روزهای دهه فجر کودکی و جوانی از آن زمانهایی است که همه آدمها خاطرات مشترک و تقریبا شبیه به هم زیادی از آن دارند؛ خیلیها سرود خواندهاند، خیلیها تئاتر بازی کردهاند، خیلیها مسابقه دادهاند و روزنامهدیواری درست کردهاند و خیلیها در آذینبندی کوچه و محله و مدرسه مشارکت کردهاند. فقط کافی است یک نفر یکی از این خاطرهها یادش بیاید و شروع به تعریف کند و بقیه آن را تأیید کنند و دنبالش را بگیرند و خاطره خودشان را درباره همان ماجرا بگویند؛ از آن خاطراتی که یک «یادش به خیر» از ته قلبی در آن پنهان شده است.
هیجان در مدرسه
بهمن، ماه هیجانانگیزی برای بچهمدرسهایها بود و تقریبا همه دانشآموزان برای رسیدن آن لحظهشماری میکردند. تزیین حیاط و راهروی مدرسه و کلاسها با کاغذهای رنگی و پرچمهای سهرنگ ایران، نخستین نشانه نزدیکی دهه فجر بود. حتی دیگر نیازی به دیدن تقویم هم نبود؛ همین که مدرسه چنین سروشکلی میگرفت و معلمهای پرورشی به تکاپو میافتادند و هر دقیقه یکی از بچهها را برای کمک در کاری از سر کلاس صدا میزدند، یعنی به روزهای میانه بهمن نزدیک شده بودیم و بساط دهروزه جشن و مسابقه و بازی و شیرینی راه افتاده بود.
پرچمهای ایران را دورتادور راهروها و راهپلهها میکشیدند. در تابلوی اعلانات هر کلاس، صفحه اول روزنامههای قدیمی مثل اطلاعات را با چاپ جدید و معمولا با تیترهای شاه رفت و امام آمد میچسباندند و باحوصلهترها سراغ کاغذدیواری میرفتند و تولید محتوا میکردند. یکی شعر مینوشت، یکی داستان انتخاب میکرد، یکی بهدنبال عکسهای مرتبط میگشت و با دقت عکس کتابها و روزنامهها را میبرید و یکی دیگر بخش زیباسازی روزنامهدیواری را بهعهده میگرفت.
سرخوش از پیروزی
آنروزها جز مدارس، خانهها هم رنگوبوی دهه فجر داشت و هیچکس بیکار نمینشست و خب ساخت پرچم ایران، حداقل کاری بود که بچهها و جوانترها در خانه انجام میدادند. بعد هم نوبت به کوچه و محله میرسید که با کمک بزرگترها تزیین و چراغانی شود. مسابقات فرهنگی-ورزشی مسجد محل هم پای ثابت آن ۱۰روز میانه بهمن برای بچههای محل بود؛ آنقدر که دمدمهای غروب و اذان مغرب و عشا، حضور بچهها و نوجوانها در مسجد بیشتر از روزهای قبل از دهه فجر میشد.
اصلا دهه فجر بود و آن مسابقات فوتبال جامفجر، طنابکشی، حفظ قرآن، سؤالات تاریخی و اطلاعات عمومی و گاهی هم ماستخوری که ذوق و شوقشان را برای رسیدن دهه فجر زیاد میکرد؛ مسابقاتی که برندهاش یک سجاده نماز، کفش ورزشی یا کولهپشتی هدیه میگرفت و تا مدتها از این پیروزی سرخوش بود.
روز با شکوه
روز ۲۲بهمن هر سال، انتهای همه این ماجراها و جشن دهروزه برای ما بود؛ روزی که آن را بهطور مشترک در راهپیمایی جشن میگرفتیم. آن صبح زود بیدارشدن در روز تعطیل، آن بادکنکها، آن حرکت دستهجمعی با مردم و دیدن رفقا، همه خاطرههای دلچسب از یک روز متفاوت در سالهای گذشته بود که شیرینیاش هنوز هم زیر زبانمان است.